اردوبهشت

عصر پنج‌شنبه اولین روز خرداد :

درود

دیروز یه کار فورس‌ماژور پیش اومد که مجبور شدم برم تهران و ضمن پوزش فرصت نشد تعدادی از کامنت‌ها رو جواب بدم... از دوست عزیزی که در تهیه‌ی بلیط پرواز مساعدت داشت بسی سپاس... حالا بعد صحبت می‌کنیم...

ارادت 🌸 💙 💐

تصویر:

...

سه‌شنبه شب، سی اردی‌بهشت:

دوست عزیز سریالی!

با سلام و احترام

هر دو بسته‌ی صبح و عصر امروز هم رسید، ضمن تشکر چند نکته را یادآوری کنم:

۱ـ این‌طور مزاح‌گونه‌ها در حد یکی دو بار شاید جذابیت داشته باشد اما در صورت تکرار، هم از هدف نهایی دور خواهید شد و نیز دافعه ایجاد خواهد کرد؛

۲ـ یکی از سخت‌ترین مراحل انتخاب هدیه برای اهالی کتاب و مطالعه، انتخاب کتابی است که طرف نداشته باشد و یا نخوانده... چندی پیش به دلیل همکاری با نشر چشمه برایم چند لیست کتاب فرستادند تا از بین آن‌ها انتخاب کنم و جالب این‌که سه‌بار این اتفاق تکرار شد و خوش‌بختانه یا متأسفانه کتابی در لیست‌ها نبود که نداشته باشم یا نخوانده... در نهایت برای عدم زحمت مجدد ایشان، پنج جلد تکراری اما جذاب و قابل هدیه دادن به دیگران انتخاب کردم... امروز دو نوبت کتاب و پک کیف و جاکارتی و کمربند و خودنویس و مخلفات... ارسال فرمودید... کتاب‌ها را هم خوانده‌ام و هم دارم لذا با اجازه‌ی شما هدیه خواهم داد... شاید به همین دوستان این‌جا که یحتمل می‌شناسید؛

۳ـ فردا را مرخصی گرفته‌ام و اگر قصد تکرار سریال را دارید در جریان باشید که در محل کار حضور ندارم با تاکید بر بند ۴ ؛

۴ـ به‌نظرم تا همین‌جا سریال را نگه داریم و ضمن تشکر این اتفاق جالب را لوث نکنیم... صبح فردا که در مرخصی هستم فرصت مناسبی برای تماس و یا حتی قرار است (احتمالأ همینو می‌خواستی دیگه 😊) و شاید انتشار پست‌های پیشین اشتباه بوده و گمان کردید ادامه‌ی آن خوشایند است؛

۵ـ کیک هنوز تناول نشده... انتخاب با شما...

۶ـ سپاس از همراهی جملگی دوستان جان

۷ـ ایام و لیالی به‌کام 🌸💙💐

...

پ.ن: فقط امیدوارم از بچه‌های این‌جا باشه و از اهالی اینستاگرام نه...

عصر دوشنبه‌ی معمایی، بیست و نهم اردی‌بهشت:

هنوز معمای صبح حل نشده یک سوژه‌ی جدید پیش اومد... این کیک وانیلی خونگی در یک بسته‌بندی سفت و سخت توسط پیک آورده شد خونه‌م... اطلاعاتی هم نداد گویا سفارش شده بود 😅خب محدوده‌ی افراد کوچک‌تر شد چون تعداد افرادی‌که احتمال انجام این کارها رو دارند و هم آدرس محل کار و هم خونه رو کمه... اما تا وقتی‌که متوجه نشم کی فرستاده قاعدتاً تناول نخواهم نمود... مسمومم نکنند 😂😉 اگه از بین شماست و نخواست عمومی بشه به خودم پیام بده وگرنه ساعت ۹ مجبورم ... بعله...

تصویر:

خیلی ارادت 🌸💙💐

صبح دوشنبه‌ی معمایی ، بیست و نهم اردی‌بهشت:

درود

از نگهبانی زنگ زدن که پیک‌تون اومده! ... گفتم من‌که پیک نخواستم... گوشی رو دادن بنده خدا گفتش که از گل‌فروشی به‌نام شما سفارش آوردیم... خلاصه که اومد با یک باکس گل بی نام و نشون... گفتم کارتی چیزی نداشت... گفت احتمالأ سفارش‌دهنده خواسته ناشناس باشه... از این موارد زیاد داریم...

چندتا حدس زدم ولی مطمئن نیستم... مناسبت خاصی هم نیست... دست‌شون درد نکنه در هر حال... چه عطری پیچیده این‌جا... 😊

یعنی کی می‌تونه باشه این وقت صبح ؟! 😁

تصویر:

غروب یک‌شنبه‌ی دل‌تنگی، بیست و هشتم اردی‌بهشت :

درود

تعدادی از دوستان جان یادآوری کردند که امروز در تقویم به‌نام حضرت خیام ثبت شده... و من عاشق قدیمی ایشون... دلم رفت نی‌شابور جان... از کوچه‌باغ‌های خاطره‌انگیز شهر عبور کردم و از بلوار مُشجّر منتهی به باغ آرام‌گاه... رفتم در سایه‌ی معماری زیبای بنا... چند رباعی خیام جان رو زمزمه کردم... و بعد رفتم کافه‌های کناری باغ یک چای نبات زعفرونی سفارش دادم... صدای احمد جان شاملو پخش می‌شد که رباعیات حضرت خیام رو بازخوانی می‌کرد... یادم اومد که یکی دوبار هم با دوست جان اومده بودیم و چای زعفرونی زده بودیم و در سایه‌روشن باغ قدم‌زنان خاطر‌ه‌سازی کرده بودیم... بعدش شترسواری کرد تا شادیاخ... فیلم گرفتم و گفتم شترسواری که دولا دولا نمی‌شه...😊 بعد مقبره‌ی کمال‌الملک و حضرت عطار و دهکده‌ی چوبی و کاروان‌سرای قدیمی و خرید چراغ چوبی و عروسک پینوکیو😅 و باغ کوزه‌گر... و شعر کو‌ کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش... و... و...

قبلاً مفصل‌تر از نی‌شابور و خاطراتش گفته بودم...

برگشتم به زندگی واقعی...

برای رفع دل‌تنگی رفتم دوچرخه‌سواری و هوا هم کمی از دیروز خنک‌تر شده...

خدا رو شکر امشب شیفت شب ندارم... 😏

تصویر:

خیلی ارادت 🌸 💙 💐

...

صبح آخرین شنبه‌ی اردی‌بهشت ، بیست و هفتم :

درود بر دوستان دور یا نزدیک

یادتونه اوایل اردی‌بهشت کمی غ‍ُر زدم که این ماه بسیار پُرمشغله هستم و قراره سرویس بشم 😉 خدا رو شکر همه چیز به خوبی پیش رفت و پرانرژی و بشاش داریم به آخر ماه می‌رسیم... نتایج کارها هم مثبت بوده... و به‌جز چند جابه‌جایی، بقیه طبق برنامه‌ریزی قبلی پیش رفت... بالاخره چه سخت و چه آسون می‌گذره... از همه‌ی دوستان جان که همراهی و همدلی داشتند سپاسگزارم...😍

یکی از محرومیت‌های اجباری، درک نکردن طبیعت بهاری در اردی‌بهشت پُر گل و بلبل بود که اون هم با اجبار روزگار 😊 در چند روز گذشته تا حدی مهیا شد... علی برکت الله ...

چند تا عکس با هم ببینیم تا بعد...

1. سایه‌سار زندگی...

2_ نفس عمییییییق...

3_ گنج برنج... رنج شالیزار...

4_ جُنگ مِهر...

5_ زنگ انشاء...

6_ جوشش !

7_ فهم بِرِشت ...

8_ من می‌خوام یه دسته‌گل به آب بدم ... 😁

9_ حوض نقاشی ...

10_ لبخند بهار...

11_ پیاده‌راه...

12_ زیبایی در سادگی ...

13_ گفته بودم کیک‌پزی بلد باشید ... باقلوا که نور علی نوره... 🤩

14_ پرانتز ...

15_ تک‌درخت منتظر...

16_ سبزتر از خواب خدا...

شروع هفته‌ی خوبی داشته باشید ... 🌸💙💐

...

ماییم و نوای بی‌نوایی...

سه‌شنبه شب ۲۳ اردی‌بهشت ؛ در استقبال چهارشنبه‌ی سیدی :

می‌گن تلقین گفتاری و نوشتاری تا حدی موْثره‌ ...

پس تلقین می‌کنم به خودم که:

مهمون ناخونده‌ی چهارشنبه‌ی سیدی 😁 گلی است از گل‌های بهشت و هیچ خللی در برنامه‌ها ایجاد نخواهد کرد... چه بسا باعث هم‌افزایی گردیده و کاتالیزورطور جهشی مثبت نیز ایجاد خواهد نمود و البته که چه‌قدر خوش خواهد گذشت و تعطیلات آخر هفته را آباد خواهد کرد به یقین... 😂 و قس علی هذا...

علی برکت الله 😊🌸

...

صبح دوشنبه بیست و دوم اردی‌بهشت:

درود

دیشب نازنین اسکرین‌شاتی از استوری یکی از اعضای تیم فرستاد که برای لحظاتی چشام قلبی شد😍 با این‌که ساعت کاری‌شون هشت تا دو عصر با یک ساعت استراحت میانیه اما این دخترمون شنبه و یک‌شنبه تا هشت شب مونده بود سرکار... بعد از دیدن پیام نازنین باهاش تماس گرفتم و گفت چند روزی حالم خوب نبود و سر کار اومدم اما درست نتونستم کار کنم ( البته ما از گزارشات روزانه که خروجی می‌گیریم مشخصه برامون ) وقتی دیدم نه شما و نه نازنین بهم تذکر ندادید تصمیم گرفتم برای جبران، چند روز اضافه‌کاری کنم... این وجدان کاری بچه‌ها خیلی برام جذابه... از نازنین که در نبود من وظایف بیشتری داره و مدیریت و سعه‌ی صدر قابل توجه،‌ فاکتور بگیریم...( بدون هیچ الزامی قبل از همه می‌ره سر کار و بعد از همه می‌ره خونه ) باقی بچه‌ها هم با همین فرمون دارن پیش می‌رن... 💙

ضمن تشکر از دخترمون گفتم ما در حال حاضر از برنامه جلوتریم و نیازی به موندن تا شب نیست... و درصورتی‌که مشکلش حل نشده به من یا نازنین بگه اگه فکر می‌کنه می‌تونیم کمک کنیم و یا چند روز بره مرخصی... خیلی خوشحال شد... آخر شب پیام داده که شما کم‌کاری منو به روم نزدید اما از اضافه‌کاری تشکر کردید و اطمینان پیدا کردم که بهترین دوران کاریمو دارم با شما طی می‌کنم و موارد مشابه و... 😊

خواستم پُز بچه‌هامو بدم... همین 🙂

بعضی‌ها می‌گن چه خیال راحتی داری که خودت این‌جا و تیمت اون‌جا... گاهی هفتگی هم سر نمی‌زنی... این جواب اون‌هاست... مُشتی نمونه‌ی خروار...

تصویر:

.

صبح شنبه بی‌شما 😊 بیستم اردی‌بهشت:

درود

با این دوچرخه جاهایی رفتم که با موتور کراس و تریل هم نمی‌شه رفت ... خدا نگهدارش باشه... 😊 عصر جمعه بود و هوا کاملا بهاری... جای رفقا خالی ...

تصویر:

عصر شنبه نگاری: شما هم از دریافت بسته‌ی پستی خوشحال می‌شید؟!

صبح جمعه با شما، نوزدهم اردی‌بهشت:

درود

چون به مامان قول داده بودم خودمو رسوندم مشهد و در شلوغ‌ترین شب حرم در ولادت امام رضا علیه السلام ، و ترافیک شدید انسانی رفتیم و بعد از نماز صبح برگشتیم و تا الان (ده صبح) آروم‌ترین خواب چند ماه اخیر رو تجربه کردم... امروز روز خور و خواب بدون باقی شعر مشهوره 😉 کاش همیشه این‌جوری و سرشار از آرامش باشه...

راستی دیشب طرح اون داستان کوتاه که گفتم در مورد سرنوشت یک دست لباس مجلسی که جامونده در خشک‌شویی در ذهنم تکمیل شد... فرصت بشه قلمی می‌کنم 😊

تصویر: از روی فیلم شات شده

صبح پنج‌شنبه هجدهم اردی‌بهشت:

تصویر: پس از ورزش صبح‌گاهی در حوالی بهار ...

.

ظهر سه‌شنبه شانزدهم اردی‌بهشت:

درود بر دوستان دور یا نزدیک

بعد از متن جاده‌ی بارونی و خاطره‌بازی و... چند نفری گویا مرتکب جرم و جنایتی شده باشم 😂 هریک با لحنی خاصِ‌ خود... گفتن که پس اون مطلبی که با ساعت و تاریخ در بهمن‌ماه نوشتی که یک پرونده‌ی نیمه‌باز رو برای همیشه بستی و... چی بود؟ آیا تناقض نداره با این اتفاق؟

عرض کردم که خیر... منافاتی نداره... بستن پرونده یعنی دیگه هرلحظه به یادش نبودن، یعنی حذف هرگونه احساس، یعنی علی‌السویه بودنِ بود و نبود فرد، یعنی بی‌تفاوتی و بی‌اهمیتی موضوعات مرتبط با فرد و پی‌گیرش نبودن و تلاش دوباره‌ای انجام ندادن و از اولویت خارج شدن و از دست دادن جایگاه قبلی و قلبی که داشته و مسایل مشابه و ... اما به معنی آلزایمر گرفتن و فراموشی کامل شخص و ماجراها و دوران گذشته و .... که نیست... طبیعی هم هست...

در هرحال...

چند شب پیش فهمیدم علی‌رغم فعال بودن آمیگدالا، هیپوکامپوس و کورتکس پیش‌پیشانی مغز، آلزایمر هم داره میاد سراغم و البته از چندی پیش هم فراموشی‌هایی داشتم... حالا چی شد که این نشونه کشف شد... یک هفته قبل از عید کلی لباس زمستونی و بهاره و تابستونی رو دادم خشک‌شویی... جای همیشگی تعطیل بود و بردم جای دیگه...

گفتم عجله‌ای هم ندارم دم عید سرتون شلوغه بعد از عید میام... حدود بیست روز که خودم غایب بودم و بعد هم کلآ فراموش کردم و بنده خدا هم چندبار تماس گرفته بود و نمی‌دونم بدموقع بوده یا هرچی که خیره‌سرانه بلاک کرده بودمش ... 😅

تا چند شب پیش که بام مشهد رفته بودم و هوا کمی سرد بود و گفتم کاش کاپشن آورده بودم... که ای دااااد بی‌داااد... یادم اومد حدود دو ماه پیش همه رو دادم خشک‌شویی و... 😁

دیروز رفتم ... بنده خدا می‌گه این‌قدر تماس گرفتیم و حتی نگران شدیم اتفاقی افتاده و... که دیگه لباس‌های بسته‌بندی شده فرستاده شدن طبقه‌ی بالا که متعلق به لباس‌های فراموش شده‌ست... یا یکی مثل منِ تنها، لباس داده و کسی خبر نداره و بعد اتفاقی افتاده و کسی هم سراغ لباس‌ها نرفته و موارد مشابه... می‌گفت تا یک‌سال نگه می‌داریم این بالا... کلی لباس با برچسب فامیلی‌م از بین اسامی مختلفی که معلوم نیست چه سرنوشتی داشتند آورد و ... منظره‌ی تلخی بود... 😔 امیدوارم صاحب‌هاشون مثل من فراموش‌کار باشند و اتفاق بدی نیفتاده باشه... هعی روزگار... شاید یک داستان کوتاه با این موضوع نوشتم... جرقه‌ش زده شد...

آره... با این اوصاف بعید نیست که آلزایمر هم بیاد سراغ‌مون و همه چیز بصورت کامل فراموش بشه... حتی او و شما... دوست عزیز 😊

تصاویر:

1_ چشمه‌ای زلال و خنک از دل کوه... نشون می‌ده که قدرت آب از قدرت سنگِ سخت بیشتره... هنوز آلزایمرِ حاد نگرفتم بگم یاد یک دوست قدیمی هم افتادم به دلایلی... که گاهی بهش می‌گفتم رضاخان قلدر...😉 حتی زبان بدنش هم از راه رفتن تا مشت بودن دست‌هاش در اکثر مواقع😊 نشان از مبارزه‌طلبی و قلدری بود... تا جایی‌که اولین کلیپی که در اولین دیدار بهم نشون داد هم خشونت‌بار بود 😁 (از همون پرونده‌ی مختومه‌ی میم) 😎

2_ شما بگید طلوعه یا غروب؟ 😉

3_ بام شهر زیر آسمان خدا ...

خیلی ارادت 🌸 💙 💐

.

کودتا

صبح یک‌شنبه چهاردهم اردی‌بهشت:

درود بر دوستان دور یا نزدیک

از این‌که مشمول مهر و محبت صادقانه‌ی شما هستم به خودم می‌بالم... چه، در این وانفسای بی‌رحم روزگار، که اگر دست محبت سوی کس یازی... به اکراه آورد دست از بغل بیرون... من و شما دریچه‌ای یافته‌ایم برای پیش‌دستی در ارسال انرژی مثبت که آذوقه‌ی حیات است و مُفَرّح ذات تا به ممات...

بگذریم...

چند تا عکس با هم ببینیم تا دوباره تأکید کنیم که اسب حیوان نجیبی است و گاو حیوان عجیبی است و آدمی‌زاده ............😊

تصاویر:

1_

2_ اسب حیوان نجیبی است...

3_ صدای پای آب... آواز پر جبرئیل...

4_ گاو حیوان عجیبی است... 😝

5_

6_

7_

8_

9_ درسته که از سورپرایز شدن خوشم نمیاد... ولی دلیل نمی‌شه کسانی که خوش‌شون میادو سورپرایز نکنم 😉 البته با پیشنهاد مادرجان و همکاری دست‌یار و منشی خیانت‌کار😁 از روی فیلم شات شده باید فیلم‌شو ببینید 😂

10_ بهترین نوشیدنی برای این دو فصل... 😍

بی‌ربط نوشت: دختر باید کیک پختن همممم بلد باشه 😉

ارادت 🌸 💙 💐

.

ساعت شش صبح شنبه سیزدهم اردی‌بهشت:

درود

یکی دو ساعت بود که خوابیده بودم ... با تماس سحرگاهی مامان بیدار شدم و کلی نگران شدم... که چی شده این موقع تماس گرفتن... سریع برداشتم با یک ذوق و شوق جالبی گفتن همین الان قرآنم ختم کامل شد... 😍😊 ششمین ختم کامل در دو سال اخیره ... خیالم راحت شد و منم ابراز خوشحالی کردم... گفتم یک جایزه‌ی ویژه پیش من دارید... 😁 هر جزء که شروع می‌کردن به نیت یکی از ما بچه‌ها و نوه‌ها و رفتگان و... بود... گفتم الان وقتشه دعاهای ویژه بفرستید به عرش... که گفتن تمام و کمال و اول برای تو انجام شده... البته گاهی دعای ما با دعای مامانا متفاوته... متوجهید که چی می‌گم...😉 امیدوارم هرچی خیره برای همه پیش بیاد...

بگذریم...

یکی دو روز گذشته شلوغ بودم و نشد گپ بزنیم... بعد صحبت می‌کنیم...

شروع هفته‌ی خوبی داشته باشید ...

خیلی ارادت 🌸💙💐

.

ساعت یازده صبح چهارشنبه دهم اردی‌بهشت:

درود بر دوستان دور یا نزدیک

درسته که چهارشنبه‌ها و سیدها نسبتی دارند دیرینه و مبهم اما نمی‌دونم به چه علتی امروز یک کودتاگرم و بی‌دلیل مشخصی نه سر کار رفتم و نه تماسی رو جواب دادم و نه قصد انجام کاری رو دارم... موندم خونه و به‌نظرم بهتره که امروز روز استراحت روح و بدن باشه و هیچ اشکالی هم نداره حتی اگه فقط دراز بکشی و هیچ کاری نکنی... هیچ اتفاقی هم نیفتاده و همه چیز اوکیه فقط خواستم کودتای ده اردیبهشت در دفتر خاطرات مجازی ثبت بشه...

خوب بخوابید 😊🌸

تصویر: دوست داشتم الان این‌جا بودم ...

.

تنهایی پر هیاهو ...

صبح یک‌شنبه ، هفتم اردی‌بهشت:

درود

از قدیم می‌گن:

کار خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه... 😁
از ساعت ده صبح امروز تا عصر، برنامه‌ریزی کرده بودم به‌صورت حضوری برم برای جابه‌جایی یا لغو برنامه‌های هفت روز آینده... همین الان مامان تماس گرفتن که ...
(فلش بک) :
چند سال پیش یکی از چشم‌پزشک‌های حاذق، عمل جراحی آب‌مروارید چشم مامان رو انجام دادن و بعدها مهاجرت کردن به آمریکا... هر یکی دو سال که برمی‌گردن با یکی از کلینیک‌های خصوصی همکاران سابق‌شون هماهنگ و تعدادی از مراجعین قدیمی یا جدید رو پذیرش می‌کنن... سری پیش که اومده بودن به مامان گفتن که اگه من تا یکی دو سال دیگه اومدم وقت غبارروبی لنزتون می‌رسه و انجام می‌دم اگه نیومدم برید پیش فلانی تا اوکی کنه...
(بازگشت به حال ):
آره... همین الان مامان تماس گرفتن که خاله مهین گفتن دکتر اومده و چند روزی در کلینیک پذیرش داره... اگه اسکان و... گرفتی زودتر کنسل کن... گفتم خب می‌ریم دکتر بعد می‌ریم سفر... که گفتن خاله برای سه‌شنبه وقت گرفتن و پنج‌شنبه نوبت غبارروبی لنز می‌دن و مهم شب ولادت بود که نمی‌شه چشمم اذیت داره...

ضمن خوش‌حالی درونی از رفع دغدغه 😉 گفتم هفته‌ی بعد چطور؟ که گفتن اون موقع دیگه تولد امام رضاست و همه میان مشهد من کجا برم...

عجب...
خدا می‌دونه... بعضی از شما هم می‌دونید که من واقعاً از رو زدن به دیگران و رفتن زیر منت‌شون چه‌قدررررر متنفرم و امروز بالاخره برای کار مهم‌تری که عمل به وعده و... بوده و مرتبط با مامان، مجبور بودم تا حدی این کارو بکنم... و دقیقاً چند ساعت قبل از برنامه‌ریزی‌م، این تماس، یک پیام مهم داشت ...
خدا جونی‌ که روی ماهشو همیشه می‌بوسم گفتن که آی سید مظلوم!😊 من حواسم همیشه بهت هست و امیدت به من باشه نه دیگران... حتی شده دقیقه‌ی نود کارتو درست می‌کنم... 👌
خلاصه که
کار خوبه که خدا درست کنه... سلطان محمود خر کیه... 😅
خیلی ارادت و یک نفس عمیق و راحت...💙
ضمن این‌که یادتونه گفته بودم برای رفتن به مشهد و تبریک تولد هم باید از شیفت شب و خواب بزنم ... حالا اون هم لازم نیست و خودشون با دایی جان تشریف میارن این‌جا... و حالا یک مراسم توووپ برای تولد مامان برنامه‌ریزی می‌کنم... و فقط باید یکیو بفرستم برای نظافت خونه‌شون و تدارکات و...

دوباره و چندباره روی ماه خدا رو می‌بوسم محکممممم محکممممم محکم 😘😘😘
اینه
😍

🌸💙💐

صبح جمعه با شما ، پنجم اردی‌بهشت:

درود بر شما

بالاخره در تماس دیشب با مادر جان، بحث تولد و سفر پیش اومد و با این‌که خیلی هم تأکید کردند که وقتت آزاده؟ و اگه نمی‌شه مهم نیست و... ولی دلم نیومد چیزی بگم... و گفتم می‌ریم و... 😊 با این اوصاف چون سه‌شنبه ولادته به اعتقاد ایشون باید شب قبلش یعنی دوشنبه شب حرم قم باشیم... قبلاً که کاشان برای گلاب‌گیری رفته بودیم یه خونه خود کاشان گرفتیم و هر روز یکی از جاذبه‌های اطراف مثل نیاسر، قمصر، سیلک و خونه‌های تاریخی، ابیانه، مشهد اردهال آرامگاه سهراب و... می‌رفتیم... و حالا باید یک برنامه‌ریزی خوب اما خلاصه‌تر برای قم ، کاشان داشته باشیم تا همه چیز خوب پیش بره...

یکی دو روز آینده حضوری می‌رم برای درخواست لغو یا جابه‌جایی برنامه‌ها... تلفنی نمی‌شه و حضوری تأثیر بیشتری داره... با پیشنهاد افزایش زمان و مسائلی از این دست مذاکره می‌کنیم... اگه قبول کردند که بهتر... نکردند هم لغو و جبران خسارتی اگه محتمله... و یا بازگشت وجوه و... همینه که هست... 😁

برخی هم که قابل تفویض به دیگران باشه... انجام می‌دم و بعد جبران خواهد شد...🌺

ایشالا که بهترین سفر و پرخاطره‌ترین خواهد شد با یک برنامه‌ریزی توووپپپپ 😉

تصویر: پروژه‌ی جدید، سیستم‌های جدید و دکور جدید می‌طلبید... امروز اسمبل و تجهیز رو انجام دادم و یک وب‌کم خوب هم برای وبینارها و ارتباطات تصویری نصب کردم و همه چیز اوکی شد... استودیو بی‌ستون علاوه بر کار مشخصی که داریم برای تدوین فیلم هم مناسبه... بعدها با این کاربری هم می‌شه استفاده کرد:

خیلی ارادت 🌸 💙 💐

چهارشنبه شب سوم اردی‌بهشت:

درود

فروردین که غیبت داشتم مربی ورزشی‌م برنامه رو، ضمن ابراز عصبانیت 😁 که اصلاً برای سلامت روحی‌ش خوب نیست 😊 تغییر داد تا جبران بشه... و انصافاً رعایت هم کردم و چه بسا پیاده‌روی و دوچرخه‌سواری خارج از برنامه هم انجام دادم... با عنایت به شلوغی‌های اردی‌بهشت که مستحضرید... ترجیح دادم قبل از شروع کلاس‌هاش، حضوری برم تا ارتباط موثرتری برقرار بشه و شرایطم رو تشریح کردم و خواهش کردم با تغییر برنامه اما حفظ اهداف، دستورالعمل جدیدی بهم بده... و خدا رو شکر هم خوش‌اخلاق بود و هم پذیرایی کرد و هم پذیرفت... منم مصلحتی گفتم این‌ها رو اگه بخورم که باید تا خونه بدورو برم 😉 که گفت فیلم نیا پسر آمار فست‌فودهاتو دارم 😂 بالاجبار خوردن و آشامیدن نمودیم اما اسراف ننمودیم... این موضوع مهم هم حل شد... کارش خیلی درسته و واقعاً قبولش دارم...

خیلی ارادت 🌸 💙 💐

تصویر:

صبح سه‌شنبه دوم اردی‌بهشت:

درود

امروز اولین روز از پُرکاریِ دوست پُرانرژی‌تونه😊 و تا شب درگیرم...

برای شروع پرقدرتِ امروز، صبح قبل از کار اومدم ورزش در دل طبیعت زیبا با خلوص اکسیژن هزار درصد 😁 البته بعدش هوس املت کثیف مشهور این‌جا رو کردم که این‌قدر چرب و چیلی بود که خنثی کرد فعالیت‌ها رو... 😅

ولی ارزش داشت تنفس در این فضا و هوا...

تصاویر:

۱-

2_

3_

4_

5_ آخه صبح و پیاز؟!؟! 😅

روز خوبی داشته باشید... 🌸💙💐

بعدنوشت: دوستای ما رو باش... این‌همه مغز که گاهی چیزهایی ازتون دیدم که ... بعله 😁 یک فکر بکر کارآمد به ذهن‌تون نرسید؟! دو نفر هم زحمت کشیدند تماس گرفتند اما ضمن تشکر... قابل اجرا نبود... حالا اگه میم.سین بود از ظهر تا الان که هشت شبه حداقل ده تا راهکار می‌داد... والا... فقط بگید این کی بود؟ اون کی بود؟ منم میام... منم می‌خوام... هیچی دیگه... بگذریم تا اون موقع خدا بزرگه... فقط خدا کنه در تماس‌های این چند روز چیزی نگن تا راه‌حلی پیدا نشده... که اون هم بعیده چون همیشه زودتر برنامه‌ریزی می‌کنند و چمدون می‌بندن...

عنوان پست هم به « تنهایی پُر هیاهو » تغییر دادم با این اوصاف 😎

شب خوش دوستانِ .... 😝

ظهر دوشنبه اول اردی‌بهشت:

درود بر دوستان دور یا نزدیک

ماه جدید ... بیایم پست جدید..

امروز سی و دوم فروردینه 😂 خب نه گویا بالاخره فروردین تموم شد... چند دقیقه‌ای از نیمه شب گذشته بود که دوستی تماس گرفت ... منم غرق کار بودم و یادم نبود که قبلاً گفته بود این موضوع رو... تعجب کردم که این موقع شب چه کار داره؟! که آی دوست جان خبر خوش که فروردین بالاخره تموم شد... 😁 زنگ تفریحی شد بین کار و بار...

حالا یکی نیست به من بگه تو که اردی‌بهشت‌ت، اردی‌جهنمه و به شددددت شلوغ پلوغ... تو چرا دنبال اتمام فروردین بودی؟! برنامه‌ی این ماه من واقعاً کمرشکنه... بجز کارهای روتین خودم و پروژه، چند تا فعالیت دیگه هم برنامه‌ریزی شده برای این ماه و ساعات شبانه‌روزم تقریباً پُره... کارهایی که قابل جابه‌جایی و یا لغو نیست چون بعضی‌ها با قرارداده و هزینه‌ها هم دریافت شده😅

از دیشب یک دغدغه‌ی بزرگ دارم... تولد مامان اردی‌بهشته و تولد قَمری ایشون هم ولادت حضرت معصومه (س) که اون هم امسال اردی‌بهشته... هر سال یه‌جوری در گرامی‌داشت این مناسبت فعالیت داشتم... پارسال که مراسمی ترتیب داده بودم مامان گفتن کاش شب تولدم می‌رفتم حرم حضرت معصومه (س) ... منم بی‌خبر از سال بعد و دردسرهاش گفتم امسال به حرم برادرشون اکتفا کنید... سال بعد ایشالا بریم... بعد هم فصل گلاب‌گیری کاشانه مثل چند سال پیش یه سر هم اون‌جا می‌ریم... از دیشب که خواهرم گفت چه قولی دادم و داشتم جدول برنامه‌های اردی‌بهشت رو تکمیل می‌کردم که یک روز خالی حتی ندارم... بسیار غصه‌دار شدم... یه‌جوری هم هست که نه می‌شه کنسل کرد برنامه‌ها رو نه جابه‌جا... دلم هم نمیاد بهشون بگم ماجرا رو... خیلی امروز دمغم... راستش خودم هم یادم نبود خواهرم گفت که چند روز پیش از مامان شنیده ... پس احتمالأ برای خودشون برنامه‌ریزی هم کردن... 😔

حتی برنامه‌هام جوریه که اگه بخوام مشهد هم برم برای تبریک و دیدار باید زمان شیفت شب رو برم و چند ساعت خواب کنسل بشه که کار هم نمونه... حالا اون یک شبو می‌شه کاری کرد ولی قم، کاشان حداقل یک هفته تا ده روز زمان می‌خواد... سری پیش گلاب‌گیری رفتیم و قم همون ده روز شد البته فراغت داشتم و...

بسیار ناراحتم از این موضوع... یک راه اینه که خودشون رو طرف مشورت قرار بدم و شرایط رو تشریح کنم... که البته صددرصد خودشون کنسل می‌کنند ولی ته دلم راضی نمی‌شه...

یا بگم تابستون برای جبران بریم چون خرداد هم کم نمیاره از اردی‌بهشت...که اون هم بحث اعتقادی ایشونه که شب تولد حضرت در حرم‌شون باشن...

حالا اگه من چند تا برنامه هم به زور بتونم کنسل کنم باز تایم کافی نخواهیم داشت چون هر روز چند تا برنامه‌ست نه یکی... جدول برنامه‌ها رو دیشب تکمیل کردم و مغزم سوت کشید واقعا...

حالا دارم فکر می‌کنم و حسابی هم فکرم مشغوله که چه کنم تا پشیمون نشم... به سفر هوایی هم فکر کردم با حذف کاشان اما موضوع اینه که ولادت دقیقا وسط هفته‌ست و استراحت هم لازم دارن و باز جور نمی‌شه... به اینکه با کسی بفرستم‌شون هم فکر کردم... ولی اون صبوری و خویشتن‌داری منو در سفر ندارن اعضای محترم خانواده... مثلا حرم رفتن مامان یک نصف روز و حتی بیشتر طول می‌کشه و همراهِ عجول نمی‌تونه کنار بیاد و باقی قِلِق‌هایی که منجر به خوش‌گذرونی ایشون می‌شه و فقط از دست من برمیاد... ضمن این‌که قولِ داده شده چیز دیگه‌ای بوده...

خیلی هم فرصتی نمونده...

ببینم چی پیش میاد...

اگه پیشنهاد کاربردی، نه روی هوا 😊 دارید بگید... قابل اجرا باشه جایزه ویژه می‌دم... به‌جز مواردی که گفتم...

تصویر ۱:

2_

تا بعد... 🌸💙💐

.