اردوبهشت
عصر پنجشنبه اولین روز خرداد :
درود
دیروز یه کار فورسماژور پیش اومد که مجبور شدم برم تهران و ضمن پوزش فرصت نشد تعدادی از کامنتها رو جواب بدم... از دوست عزیزی که در تهیهی بلیط پرواز مساعدت داشت بسی سپاس... حالا بعد صحبت میکنیم...
ارادت 🌸 💙 💐
تصویر:

...
سهشنبه شب، سی اردیبهشت:
دوست عزیز سریالی!
با سلام و احترام
هر دو بستهی صبح و عصر امروز هم رسید، ضمن تشکر چند نکته را یادآوری کنم:
۱ـ اینطور مزاحگونهها در حد یکی دو بار شاید جذابیت داشته باشد اما در صورت تکرار، هم از هدف نهایی دور خواهید شد و نیز دافعه ایجاد خواهد کرد؛
۲ـ یکی از سختترین مراحل انتخاب هدیه برای اهالی کتاب و مطالعه، انتخاب کتابی است که طرف نداشته باشد و یا نخوانده... چندی پیش به دلیل همکاری با نشر چشمه برایم چند لیست کتاب فرستادند تا از بین آنها انتخاب کنم و جالب اینکه سهبار این اتفاق تکرار شد و خوشبختانه یا متأسفانه کتابی در لیستها نبود که نداشته باشم یا نخوانده... در نهایت برای عدم زحمت مجدد ایشان، پنج جلد تکراری اما جذاب و قابل هدیه دادن به دیگران انتخاب کردم... امروز دو نوبت کتاب و پک کیف و جاکارتی و کمربند و خودنویس و مخلفات... ارسال فرمودید... کتابها را هم خواندهام و هم دارم لذا با اجازهی شما هدیه خواهم داد... شاید به همین دوستان اینجا که یحتمل میشناسید؛
۳ـ فردا را مرخصی گرفتهام و اگر قصد تکرار سریال را دارید در جریان باشید که در محل کار حضور ندارم با تاکید بر بند ۴ ؛
۴ـ بهنظرم تا همینجا سریال را نگه داریم و ضمن تشکر این اتفاق جالب را لوث نکنیم... صبح فردا که در مرخصی هستم فرصت مناسبی برای تماس و یا حتی قرار است (احتمالأ همینو میخواستی دیگه 😊) و شاید انتشار پستهای پیشین اشتباه بوده و گمان کردید ادامهی آن خوشایند است؛
۵ـ کیک هنوز تناول نشده... انتخاب با شما...
۶ـ سپاس از همراهی جملگی دوستان جان
۷ـ ایام و لیالی بهکام 🌸💙💐
...
پ.ن: فقط امیدوارم از بچههای اینجا باشه و از اهالی اینستاگرام نه...
عصر دوشنبهی معمایی، بیست و نهم اردیبهشت:
هنوز معمای صبح حل نشده یک سوژهی جدید پیش اومد... این کیک وانیلی خونگی در یک بستهبندی سفت و سخت توسط پیک آورده شد خونهم... اطلاعاتی هم نداد گویا سفارش شده بود 😅خب محدودهی افراد کوچکتر شد چون تعداد افرادیکه احتمال انجام این کارها رو دارند و هم آدرس محل کار و هم خونه رو کمه... اما تا وقتیکه متوجه نشم کی فرستاده قاعدتاً تناول نخواهم نمود... مسمومم نکنند 😂😉 اگه از بین شماست و نخواست عمومی بشه به خودم پیام بده وگرنه ساعت ۹ مجبورم ... بعله...
تصویر:

خیلی ارادت 🌸💙💐
صبح دوشنبهی معمایی ، بیست و نهم اردیبهشت:
درود
از نگهبانی زنگ زدن که پیکتون اومده! ... گفتم منکه پیک نخواستم... گوشی رو دادن بنده خدا گفتش که از گلفروشی بهنام شما سفارش آوردیم... خلاصه که اومد با یک باکس گل بی نام و نشون... گفتم کارتی چیزی نداشت... گفت احتمالأ سفارشدهنده خواسته ناشناس باشه... از این موارد زیاد داریم...
چندتا حدس زدم ولی مطمئن نیستم... مناسبت خاصی هم نیست... دستشون درد نکنه در هر حال... چه عطری پیچیده اینجا... 😊
یعنی کی میتونه باشه این وقت صبح ؟! 😁
تصویر:

غروب یکشنبهی دلتنگی، بیست و هشتم اردیبهشت :
درود
تعدادی از دوستان جان یادآوری کردند که امروز در تقویم بهنام حضرت خیام ثبت شده... و من عاشق قدیمی ایشون... دلم رفت نیشابور جان... از کوچهباغهای خاطرهانگیز شهر عبور کردم و از بلوار مُشجّر منتهی به باغ آرامگاه... رفتم در سایهی معماری زیبای بنا... چند رباعی خیام جان رو زمزمه کردم... و بعد رفتم کافههای کناری باغ یک چای نبات زعفرونی سفارش دادم... صدای احمد جان شاملو پخش میشد که رباعیات حضرت خیام رو بازخوانی میکرد... یادم اومد که یکی دوبار هم با دوست جان اومده بودیم و چای زعفرونی زده بودیم و در سایهروشن باغ قدمزنان خاطرهسازی کرده بودیم... بعدش شترسواری کرد تا شادیاخ... فیلم گرفتم و گفتم شترسواری که دولا دولا نمیشه...😊 بعد مقبرهی کمالالملک و حضرت عطار و دهکدهی چوبی و کاروانسرای قدیمی و خرید چراغ چوبی و عروسک پینوکیو😅 و باغ کوزهگر... و شعر کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش... و... و...
قبلاً مفصلتر از نیشابور و خاطراتش گفته بودم...
برگشتم به زندگی واقعی...
برای رفع دلتنگی رفتم دوچرخهسواری و هوا هم کمی از دیروز خنکتر شده...
خدا رو شکر امشب شیفت شب ندارم... 😏
تصویر:

خیلی ارادت 🌸 💙 💐
...
صبح آخرین شنبهی اردیبهشت ، بیست و هفتم :
درود بر دوستان دور یا نزدیک
یادتونه اوایل اردیبهشت کمی غُر زدم که این ماه بسیار پُرمشغله هستم و قراره سرویس بشم 😉 خدا رو شکر همه چیز به خوبی پیش رفت و پرانرژی و بشاش داریم به آخر ماه میرسیم... نتایج کارها هم مثبت بوده... و بهجز چند جابهجایی، بقیه طبق برنامهریزی قبلی پیش رفت... بالاخره چه سخت و چه آسون میگذره... از همهی دوستان جان که همراهی و همدلی داشتند سپاسگزارم...😍
یکی از محرومیتهای اجباری، درک نکردن طبیعت بهاری در اردیبهشت پُر گل و بلبل بود که اون هم با اجبار روزگار 😊 در چند روز گذشته تا حدی مهیا شد... علی برکت الله ...
چند تا عکس با هم ببینیم تا بعد...
1. سایهسار زندگی...

2_ نفس عمییییییق...

3_ گنج برنج... رنج شالیزار...

4_ جُنگ مِهر...

5_ زنگ انشاء...

6_ جوشش !

7_ فهم بِرِشت ...

8_ من میخوام یه دستهگل به آب بدم ... 😁

9_ حوض نقاشی ...

10_ لبخند بهار...

11_ پیادهراه...

12_ زیبایی در سادگی ...

13_ گفته بودم کیکپزی بلد باشید ... باقلوا که نور علی نوره... 🤩

14_ پرانتز ...

15_ تکدرخت منتظر...

16_ سبزتر از خواب خدا...

شروع هفتهی خوبی داشته باشید ... 🌸💙💐
...




























حتی اگر نباشی می آفرینمت